کد مطلب:330130 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:339

بخش پانزدهم
بخش پانزدهم

اذان نیمه شب

در دوره خلافت امویان، تنها نژادی كه بر سراسر كشور پهناور اسلامی آن روز حكومت می كرد و قدرت را در دست داشت نژاد عرب بود. اما در زمان خلفای عباسی، ایرانیان تدریجاً قدرتها را قبضه كردند و پستها و منصبها را دراختیار خود گرفتند.

خلفای عباسی با آنكه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشی نداشتند.

سیاست آنها بر این بود كه اعراب را كنار بزنند و ایرانیان را به قدرت برسانند. حتی از اشاعه زبان عربی در بعضی از بلاد ایران جلوگیری می كردند. این سیاست تا زمان مأمون ادامه داشت «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 487

پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست. مأمون و معتصم از دو مادر بودند: مادر مأمون ایرانی بود و مادر معتصم از نژاد ترك. به همین سبب خلافت معتصم موافق میل ایرانیان- كه پستهای عمده را در دست داشتند- نبود.

ایرانیان مایل بودند عباس پسر مأمون را به خلافت برسانند. معتصم این مطلب را درك كرده بود و همواره بیم آن داشت كه برادرزاده اش عباس بن مأمون به كمك ایرانیان قیام كند و كار را یكسره نماید. از این رو به فكر افتاد هم خود عباس را از بین ببرد و هم جلو نفوذ ایرانیان را كه طرفدار عباس بودند بگیرد. عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد. برای جلوگیری از نفوذ ایرانیان، نقشه كشید پای قدرت دیگری را در كارها باز كند كه جانشین ایرانیان گردد. برای این منظور گروه زیادی از مردم تركستان و ماوراء النهر را كه هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مركز

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 488

خلافت كوچ داد و كارها را به آنان سپرد. طولی نكشید كه تركها زمام كارها را دردست گرفتند و قدرتشان بر ایرانیان و اعراب فزونی یافت.

معتصم از آن نظر كه به تركها نسبت به خود اعتماد و اطمینان داشت روز به روز میدان را برای آنان بازتر می كرد. از این رو در مدت كمی اینان یكه تاز میدان حكومت اسلامی شدند. تركها همه مسلمان بودند و زبان عربی آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند، اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامی تا قدرت یافتنشان فاصله زیادی نبود، به معارف و آداب و تمدن اسلامی آشنایی زیادی نداشتند و خلق و خوی اسلامی نیافته بودند؛ برخلاف ایرانیان كه هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامی را آموخته بودند و خلق و خوی اسلامی داشتند و خود پیشقدم خدمتگزاران اسلامی به شمار می رفتند.

در مدتی كه ایرانیان زمام امور را در دست داشتند، عامه مسلمین راضی بودند. اما تركها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشیانه رفتار كردند كه عامه مردم را ناراضی و خشمگین ساختند.

سربازان ترك هنگامی كه بر اسبهای خود سوار می شدند و در خیابانها و كوچه های بغداد به جولان می پرداختند، ملاحظه نمی كردند كه انسانی هم در جلو راه آنها هست. از این رو بسیار اتفاق می افتاد كه زنان و كودكان و پیران سالخورده و افراد عاجز در زیر دست و پای اسبهای آنها لگدمال می شدند.

مردم آنچنان به ستوه آمدند كه از معتصم تقاضا كردند پایتخت را از بغداد به جای دیگر منتقل كند. مردم در تقاضای خود یادآوری كردند كه اگر مركز را منتقل نكند با او خواهند جنگید. معتصم گفت: «با چه نیرویی می توانند با من بجنگند؟! من هشتاد هزار سرباز مسلح آماده دارم!».

گفتند:

«با تیرهای شب؛ یعنی با نفرینهای نیمه شب به جنگ تو خواهیم آمد.».

معتصم پس از این گفتگو با تقاضای مردم موافقت كرد و مركز را از بغداد به سامرا منتقل كرد.

پس از معتصم، در دوره واثق و متوكل و منتصر و چند خلیفه دیگر نیز تركها عملا زمام امور را در دست داشتند و خلیفه دست نشانده آنها بود. بعضی از خلفای عباسی درصدد كوتاه كردن دست تركها برآمدند اما شكست خوردند. یكی از خلفای عباسی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 489

كه به كارها سر و صورتی داد و تا حدی از نفوذ تركها كاست «المعتضد» بود.

در زمان معتضد، بازرگان پیری از یكی از سران سپاه مبلغ زیادی طلبكار بود و به هیچ وجه نمی توانست وصول كند، ناچار تصمیم گرفت به خود خلیفه متوسل شود، اما هر وقت به دربار می آمد دستش به دامان خلیفه نمی رسید، زیرا دربانان و مستخدمین درباری به او راه نمی دادند.

بازرگان بیچاره از همه جا مأیوس شد و راه چاره ای به نظرش نرسید، تا اینكه شخصی او را به یك نفر خیاط در «سه شنبه بازار» راهنمایی كرد و گفت این خیاط می تواند گره از كار تو باز كند. بازرگان پیر نزد خیاط رفت. خیاط نیز به آن مرد سپاهی دستور داد كه دین خود را بپردازد و او هم بدون معطلی پرداخت.

این جریان بازرگان پیر را سخت در شگفتی فرو برد. با اصرار زیاد از خیاط پرسید: «چطور است كه اینها كه به احدی اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت می كنند؟».

خیاط گفت: «من داستانی دارم كه باید برای تو حكایت كنم: روزی از خیابان عبور می كردم؛ زنی زیبا نیز همان وقت از خیابان می گذشت. اتفاقا یكی از افسران ترك در حالی كه مست باده بود از خانه خود بیرون آمده جلو در خانه ایستاده بود و مردم را تماشا می كرد. تا چشمش به آن زن افتاد دیوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل كرد و به طرف خانه خود كشید. فریاد استغاثه زن بیچاره بلند شد، داد می كشید:

ایهاالناس به فریادم برسید، من اینكاره نیستم، آبرو دارم، شوهرم قسم خورده اگر یك شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب می شوم. اما هیچ كس از ترس جرأت نمی كرد جلو بیاید.

من جلو رفتم و با نرمی و التماس از آن افسر خواهش كردم كه این زن را رها كند، اما او با چماقی كه در دست داشت محكم به سرم كوبید كه سرم شكست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عده ای را جمع كردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتیم و آزادی زن را تقاضا كردیم. ناگهان خودش با گروهی از خدمتكاران و نوكران از خانه بیرون آمدند و بر سر ما ریختند و همه ما را كتك زدند.

جمعیت متفرق شدند، من هم به خانه خود رفتم، اما لحظه ای از فكر زن بیچاره بیرون نمی رفتم. با خود می اندیشیدم كه اگر این زن تا صبح پیش این مرد بماند زندگی اش تا آخر عمر تباه خواهد شد و دیگر به خانه و آشیانه خود راه نخواهد داشت. تا نیمه شب بیدار نشستم و فكر كردم. ناگهان نقشه ای در ذهنم مجسم شد؛ با

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 490

خود گفتم این مرد امشب مست است و متوجه وقت نیست، اگر الآن آواز اذان را بشنود خیال می كند صبح است و زن را رها خواهد كرد و زن قبل از آنكه شب به آخر برسد می تواند به خانه خود برگردد.

فوراً رفتم به مسجد و از بالای مناره فریاد اذان را بلند كردم. ضمنا مراقب كوچه و خیابان بودم ببینم آن زن آزاد می شود یا نه. ناگهان دیدم فوج سربازهای سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه می پرسیدند این كسی كه در این وقت شب اذان گفت كیست؟ من ضمن اینكه سخت وحشت كردم، خودم را معرفی كردم و گفتم من بودم كه اذان گفتم. گفتند زود بیا پایین كه خلیفه تو را خواسته است. مرا نزد خلیفه بردند.

دیدم خلیفه نشسته منتظر من است. از من پرسید چرا این وقت شب اذان گفتی؟

جریان را از اول تا آخر برایش نقل كردم. همان جا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر كنند. آنها را حاضر كردند. پس از بازپرسی مختصری دستور قتل آن افسر را داد. آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تأكید كرد كه شوهر او را مؤاخذه نكند و از او به خوبی نگهداری كند، زیرا نزد خلیفه مسلم شده كه زن بی تقصیر بوده است.

آنگاه معتضد به من دستور داد هر موقع به چنین مظالمی برخوردی همین برنامه ابتكاری را اجرا كن، من رسیدگی می كنم. این خبر در میان مردم منتشر شد. از آن به بعد اینها از من كاملا حساب می برند. این بود كه تا من به این افسر مدیون فرمان دادم فورا اطاعت كرد.» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 18 497 كارهای خانه ..... ص : 494

شكایت از شوهر

علی علیه السلام در زمان خلافت خود كار رسیدگی به شكایات را شخصا به عهده می گرفت و به كس دیگری واگذار نمی كرد. روزهای بسیار گرم كه معمولا مردم، نیمروز در خانه های خود استراحت می كردند او در بیرون دارالاماره در سایه دیوار می نشست كه اگر احیانا كسی شكایتی داشته باشد بدون واسطه و مانع شكایت خود را تسلیم كند. گاهی در كوچه ها و خیابانها راه می افتاد، تجسس می كرد و اوضاع عمومی را از نزدیك تحت نظر می گرفت.

یكی از روزهای بسیار گرم، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد.

زنی را جلو در ایستاده دید. همینكه چشم زن به علی افتاد جلو آمد و گفت شكایتی دارم:

«شوهرم به من ظلم كرده، مرا از خانه بیرون نموده، به علاوه مرا تهدید به كتك كرده و اگر به خانه بروم مرا كتك خواهد زد. اكنون به دادخواهی نزد تو آمده ام.».

- بنده خدا! الآن هوا خیلی گرم است، صبر كن عصر هوا قدری بهتر بشود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و ترتیبی به كار تو خواهم داد.

- اگر توقف من در بیرون خانه طول بكشد، بیم آن است كه خشم او افزون گردد و بیشتر مرا اذیت كند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 492

علی لحظه ای سر را پایین انداخت، سپس سر را بلند كرد در حالی كه با خود زمزمه می كرد و می گفت:

«نه، به خدا قسم نباید رسیدگی به دادخواهی مظلوم را تأخیر انداخت. حق مظلوم را حتما باید از ظالم گرفت و رعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون كرد تا با كمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه كند.» «1»

- بگو ببینم خانه شما كجاست؟.

- فلان جاست.

- برویم.

علی به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت، پشت در ایستاد و به آواز بلند فریاد كرد:

«اهل خانه! سلام علیكم.».

جوانی بیرون آمد، كه شوهر همین زن بود. جوان علی را نشناخت، دید پیرمردی كه در حدود شصت سال دارد به اتفاق زنش آمده است. فهمید كه زنش این مرد را برای حمایت و شفاعت با خود آورده است، اما حرفی نزد. علی علیه السلام فرمود:

«این بانو كه زن تو است از تو شكایت دارد، می گوید: تو به او ظلم و او را از خانه بیرون كرده ای. بعلاوه تهدید به كتك نموده ای. من آمده ام به تو بگویم از خدا بترس و با زن خود نیكی و مهربانی كن.».

- به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام یا بد؟! بلی من او را تهدید به كتك كرده ام، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف می زنی او را زنده زنده آتش خواهم زد.

علی از گستاخی جوان برآشفت، دست به قبضه شمشیر برد و از غلاف بیرون كشید. آنگاه گفت:

«من تو را اندرز می دهم و امر به معروف و نهی از منكر می كنم، تو این طور جواب

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 493

مرا می دهی؟! صریحا می گویی من این زن را خواهم سوزاند؟! خیال كرده ای دنیا این قدر بی حساب است؟!».

فریاد علی كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند. هركس كه می آمد، در مقابل علی تعظیمی می كرد و می گفت:

«السلام علیك یا امیرالمؤمنین.».

جوان مغرور تازه متوجه شد با چه كسی روبرو است، خود را باخت و به التماس افتاد: یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش، به خطای خود اعتراف می كنم. از این ساعت قول می دهم مطیع و فرمانبردار زنم باشم، هرچه فرمان دهد اطاعت كنم. علی رو كرد به آن زن و فرمود:

«اكنون برو به خانه خود، اما تو هم مواظب باش كه طوری رفتار نكنی كه او را به اینچنین اعمالی وادار كنی.» «1»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 494

كارهای خانه

علی بن ابی طالب علیه السلام و زهرای مرضیه سلام اللَّه علیها پس از آنكه با هم ازدواج كردند و زندگی مشترك تشكیل دادند، ترتیب و تقسیم كارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اكرم واگذاشتند، به آن حضرت گفتند:

«یا رسول اللَّه ما دوست داریم ترتیب و تقسیم كارهای خانه با نظر شما باشد.».

پیامبر كارهای بیرون خانه را به عهده علی و كارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه گذاشت. علی و زهرا از اینكه نظر رسول خدا را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا با مهربانی و محبت خاص از پیشنهاد آنها استقبال كرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند. مخصوصا زهرای مرضیه از اینكه رسول خدا او را از كار بیرون معاف كرد خیلی اظهار خرسندی می كرد، می گفت:

«یك دنیا خوشحال شدم كه رسول خدا مرا از سروكار پیدا كردن با مردان معاف كرده است.».

از آن تاریخ كارهایی از قبیل آوردن آب و آذوقه و سوخت و خرید بازار را علی انجام می داد، و كارهایی از قبیل آرد كردن گندم و جو به وسیله آسیا دستی و پختن نان و آشپزی و شستشو و تنظیف خانه به وسیله زهرا صورت می گرفت.

در عین حال علی علیه السلام هر وقت فراغتی می یافت در كارهای داخلی به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 495

كمك زهرا می پرداخت. یك روز پیامبر به خانه آنان آمد و آنان را دید كه با هم كار می كنند. پرسید كدامیك از شما خسته تر هستید تا من به جای او كار كنم؟ علی عرض كرد: «یا رسول اللَّه! زهرا خسته است.».

رسول اكرم به زهرا استراحت داد و لختی خود به كار پرداخت. از آن طرف هر وقت برای علی گرفتاری یا مسافرت یا جهادی پیش می آمد زهرای مرضیه كار بیرون را نیز انجام می داد.

این روش همچنان ادامه داشت؛ علی و زهرا كارهای خانه خود را خودشان انجام می دادند و خود را به خدمتكاری نیازمند نمی دیدند.

تا آنكه صاحب فرزندانی شدند و كودكانی عزیز در كلبه محقر ولی روشن و باصفای آنها چشم گشودند. در این هنگام طبعاً كار داخلی خانه زیادتر و زحمت زهرا افزون گشت.

یك روز علی علیه السلام دلش به حال همسر عزیزش سوخت، دید رُفت و روب خانه و كارهای آشپزی جامه های او را غبارآلود و دودی كرده، بعلاوه از بس كه با دستهای خود آسیا دستی را چرخانیده دستهایش آبله كرده و بند مشك آب كه در مواقعی به دوش كشیده و از راه دور آورده روی سینه اش اثر گذاشته است. به همسر عزیزش پیشنهاد كرد به حضور رسول اكرم برود و از آن حضرت خدمتكاری برای كمك خودش بگیرد.

زهرا پیشنهاد را پذیرفت و به خانه رسول اكرم رفت. اتفاقا در آن وقت گروهی در محضر رسول اكرم نشسته و مشغول صحبت بودند. زهرا شرم كرد در حضور آن جمعیت تقاضای خود را عرضه بدارد، به خانه برگشت. رسول اكرم متوجه آمد و رفت زهرا شد، فهمید كه دخترش با او كار داشته و چون موقع مقتضی نبود مراجعت كرده است.

صبح روز بعد رسول اكرم به خانه آنها رفت. اتفاقا علی و زهرا در آن وقت پهلوی یكدیگر آرمیده و یك روپوش روی خود كشیده بودند. رسول خدا از بیرون اتاق با آواز بلند گفت:

«السلام علیكم.».

علی و زهرا از شرم جواب ندادند.

بار دوم گفت: «السلام علیكم.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 496

باز هم سكوت كردند.

سومین بار فرمود: «السلام علیكم.».

رسول اكرم رسمش این بود كه هر گاه به خانه كسی می رفت، از پشت در خانه یا درِ اتاق با آواز بلند سلام می كرد، اگر جواب می دادند اجازه ورود می خواست و اگر جواب نمی دادند تا سه بار سلام خود را تكرار می كرد، اگر باز هم جواب نمی شنید مراجعت می كرد.

علی علیه السلام دید اگر جواب سلام سوم پیغمبر را ندهند پیغمبر مراجعت خواهد كرد و از فیض زیارت آن حضرت محروم خواهند ماند، از این رو با آواز بلند گفت:

«و علیك السلام یا رسول اللَّه! بفرمایید.».

پیغمبر وارد شد و بالای سر آنها نشست. به زهرا گفت:

«تو دیروز پیش من آمدی و برگشتی، حتما كاری داشتی، كارت را بگو!».

علی عرض كرد: «یا رسول اللَّه اجازه بدهید من به شما بگویم كه زهرا برای چه كاری آمده بود. من زهرا را پیش شما فرستادم. علتش این بود: من دیدم كارهای داخلی خانه زیاد شده و زهرا به زحمت افتاده است، دلم به حالش سوخت. دیدم رفت و روب خانه و پای اجاق رفتن، جامه های زهرا را غبارآلود و دودی كرده، دستهایش در اثر گرداندن آسیادستی آبله كرده، بند مشك آب روی سینه اش اثر گذاشته است؛ گفتم بیاید به حضور شما تا مقرر فرمایید از این پس ما خدمتكاری داشته باشیم كه كمك زهرا باشد.».

رسول اكرم نمی خواست كه زندگی خودش یا عزیزانش از حد فقرای امت- كه امكانات خیلی كمی داشتند- بالاتر باشد، زیرا مدینه در آن ایام در فقر و احتیاج به سر می برد. مخصوصا عده ای از فقرای مهاجرین با نهایت سختی زندگی می كردند. از آن طرف با روحیه دخترش زهرا آشنایی داشت و می دانست زهرا چقدر شیفته عبادت و معنویت است و ذكر خدا چقدر به او نیرو و نشاط می دهد! از این جهت فرمود:

«میل دارید چیزی به شما یاد بدهم كه از همه اینها بهتر باشد؟».

- بفرمایید یا رسول اللَّه!.

- هر وقت خواستید بخوابید، سی و سه مرتبه ذكر سبحان اللَّه و سی و سه مرتبه ذكر الحمد للَّه و سی و چهار مرتبه ذكر اللَّه اكبر را فراموش نكنید. اثری كه این عمل در روح

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص: 497

شما می بخشد، از اثری كه یك خدمتكار در زندگی شما می بخشد بسی افزونتر است.

زهرا كه تا این وقت هنوز سر را از زیر روپوش بیرون نیاورده بود، سر را بیرون آورد و با خوشحالی و نشاط سه بار پشت سر هم گفت:

«به آنچه خدا و پیغمبر خشنود باشند خشنودم.» «1»